درباره نویسنده
ری داگلاس بردبری (۱۹۲۰- ۲۰۱۲) شاعر و داستاننویس آمریکایی و ستارهی ادبیات گمانهزن است. از آثار مشهور او میتوان به فارنهایت ۴۵۱، مرد مصور و حکایتهای مریخی اشاره کرد. آثار او به کرات به صورت فیلم و نمایشنامههای رادیویی، تلویزیونی و صحنهای درآمده است. حتی در سال ۲۰۱۲، آهنگسازی با الهام از یکی از کارهای ری به نام علفزار ترانهای با همین نام ساخت. این تنها باری نبود که بردبری الهامبخش فرد یا افرادی میشود؛ او در زمان حیاتش الهامبخش خیلی از دانشمندانی بود که بعدها پایشان به ناسا باز شد. و جالبتر از همه اینکه او به دلیل تنگدستی هیچگاه نتوانست به دانشگاه برود و نوشتن را به طور آکادمیک بیاموزد. در عوض، ری به مدت ده سال سه روز در هفته را به کتابخانه میرفت و مشغول خواندن کتاب میشد.
مقدمهی مترجم
دستها را از زیر چانه بردارید، بیحوصلگی را کنار بگذارید. کتابی که در دست دارید قرار است شما را بر بلندای پرتگاهِ خیال و ترس ببرد. بسیاری از شما دوستان فرهیختهام، بردبری را با آثاری همچون فارنهایت ۴۵۱، حکایتهای مریخی و مرد مصور میشناسید. ری که به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم و بیست و یکم شناخته شده است، متولد سال ۱۹۲۰ میلادی بوده و در واکیگان، ایلینوی به دنیا آمده است. فارنهایتِ او حکایتگرِ یک ویرانشهر است و دو اثر دیگر که پیشتر بدانها اشاره شد درونمایههایی علمیتخیلی و ترسناک دارند (هرچند ری تنها فارنهایت خود را مشمول ژانر علمیتخیلی میداند)؛ این درحالیست که همگان ری را با فعالیتش در حوزهی ادبیاتِ گمانهزنی میشناسند. با این حال، به عقیدهی اینجانب هیچکدام از حیثِ بارِ وحشت با رمانی که هماکنون در دست دارید قابل قیاس نیستند. جهان ادبیات آمریکا، چند سالی میشود که فقدان حضور بردبری را حس میکند. ری در سال ۲۰۱۲ دار فانی را وداع گفت و به همین مناسبت نیویورکتایمز وی را «مسئولترین نویسنده در وارد کردنِ بُعدِ مدرنِ ژانر علمی-تخیلی به جریان اصلیِ ادبیات» خواند.
پیشتر آثار ترجمهشدهی بردبری را خوانده و هم از خط داستانی جذاب و گیرای این نویسندهی دوستداشتنی و هم قلم توانای مترجمین آنها لذت وافر برده بودم؛ اما اولین بار که آثار ری را به زبان اصلی خواندم برمیگردد به دوران تحصیلیام در مقطع کارشناسیِ ارشد ادبیات انگلیسی، زمانیکه در راستای تکمیل کردن منابع پایاننامهام مجاب به مطالعهی حجم وسیعی از مبانی گروتسک و کارناوال شدم. لابهلای روزهای پرمشغلهام در دانشگاه، سعی کردم چند خطی از داستان بوی شر میآید را بخوانم تا کمی با فضای کارناوالسکِ ادبیات آمریکا خو بگیرم. از همانجا بود که دیگر حتی یک روز هم نتوانستم کتاب را زمین بگذارم. بدینترتیب تصمیم به ترجمهی این کار گرفتم و حال مفتخرم که برگردانِ این اثر برای اولین بار توسط این حقیر انجام میشود. در تمام طول ترجمهی این اثرِ پر رمز و راز، خود را رفیق جیم و ویل حس کردم… پا به پای ماجراجوییهایشان دویدم، سنگ صبورِ چارلز بودم…. هم دلم برای فریکها میسوخت و هم ازشان تنفر داشتم… و کابوسِ شیرین دارک با آن خالکوبیهای رازآلودش همچنان با من است. با این کتاب همراه شوید و پا به پای شخصیتهای داستان جرعهجرعه ترس و لذت را توأمان مزهمزه کنید. آن روز که توانسته باشم این اثر را آنطور که شایستهی قلم شیوای ری بردبری و چشمانِ خوانندگانِ گرانقدری چون شماست ارائه دهم، قطعاً به خود خواهم بالید.
درباره کتاب
یک هفته تا هالووین مانده است… کارناوال آقای دارک زودتر از موعد خود را به شهر سبز رسانده… شیون کالیوپه، ترانهای غمگین که برعکس زده میشود، گردش معکوس چرخ و فلک… همه و همه خبر از بازگشت جوانی میدهد. وعدههای رنگین…. برای پیرها، برای افسردهها، ناراضیها، کنجکاوها و در این میان جیم و ویل، دو پسر نوجوان در آستانهی بزرگسالی پرده از رمز و راز این کارناوال تاریکی برمیدارند: از آینهی هزارتویش، فریکهایش، مرد مصورش و آن جادوگر بالنسوارش. اما بیش از هر چیز، آنها به گنجی کمیاب میرسند.